در میان شهرهای تحت تصرف مسلمانان تا زمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کوفه و دمشق یا همان شام از اهمیت استراتیژیک خاصی برخوردار بودند و حاکمیت بر هر کدام از این دو شهر به معنای حاکمیت بر بخش عظیمی از بلاد اسلامی بود.

کوفه شهری بود که با اهداف سیاسی و به ویژه نظامی در سال 17 هجری قمری به دستور خلیفه دوم و توسط سعد بن ابی وقاص پایه‌گذاری شد و تا سالیان درازی به عنوان مرکز حکومت اسلامی به شما می‌آمد این شهر هزار رنگ در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود بارها دست به دست شده بود و هرازگاهی کسی را بر اریکه حکومت خود می‌دید؛ اما ازآنجاکه چشم‌های زیادی به دنبال کوفه بود معمولاً کرسی دارالاماره کوفه پایه‌هایش سست بود و هر چند وقت یک بار کسی را از بالا به زیر می‌کشید.[1]
 

بافت جمعیتی کوفه

کوفه را می‌توان بی‌هویت‌ترین شهر آن زمان در دنیای اسلام دانست؛ شهری که بافت جمعیتی آن از هیچ اصالتی برخوردار نبود و هیچ فرهنگ و یا منش و یا حتی اعتقاد فراگیری بر آن حاکم نبود. این شهر متشکل از گروه‌ها و طوایف مختلف اعم از نظامیان حرفه‌ای، سیاست‌مداران کارکشته، کارگزاران، افسران، سربازان حکومتی و بادیه‌نشینانی که باهدف ارتزاق از حکومت در آن جمع شده بودند؛ در این بین کسانی هم بودند که هر کدام به عشق حاکمی به کوفه رفته و بعد از او در آن شهر ماندگار شده بودند مثل گروهی از بنی خزاعه که به عشق علی (علیه‌السلام) به کوفه رفتند اما بعد از او کوفه را به خاطر مواهب مادی آن ترک نکردند و ماندگار شدند.

این طلیعه متشتط و این بافت هفتادودو ملت کوفه نه تنها حکومت بلکه زندگی در این شهر را سخت می‌کرد به گونه‌ای که نه دوست از دشمن مشخص بود و نه خودی از نا خودی.
 

بافت طبقاتی کوفه  

بافت جمعیتی پیچیده و سخت کوفه باعث شده بود تا طبقات مختلف اجتماعی در کوفه به وجود بیاید؛ گروهی طبقه متنفذ و صاحب قدرت بودند که از عواملی مانند پول و عشیره استفاده می‌کردند و کوفه را مطابق منافع خود می‌گرداندند و گروهی نیز چون طایفه‌ای از قضات و نظامیان به شغل کارچاق‌کنی و پادویی برای این و آن مشغول بودند تا از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرند و در این میانه نیز مردمی بودند که هرکه سوارشان می‌شد سواری می‌دادند و هرکه بر منبر می‌رفت پای خطبه‌اش می‌نشستند؛ روزی با ادعای عشق علی (علیه‌السلام) در رکاب او بودند و چهارمیخ به خطبه‌های او گوش می‌دادند و روزگاری بر گردن او شمشیر می‌گذاشتند تا حکمیت را بپذیرد و روزی به مختار سلام می‌کردند و زمانی دست به سینه زبیریان می‌شدند؛ در کوفه هیچ معیاری برای تحلیل وجود نداشت و آنکه زود تر به دارالحکومه می‌رسید سوار بود.
 

روحیات کوفه

منفعت شخصی اصلی‌ترین مؤلفه تصمیم‌گیری در کوفه بود و همین مسئله باعث شده بود کسی قادر به تحلیل حرکت بعدی کوفیان نباشد؛ هر کس با انبان پر تری به کوفه می‌رسید حتی اگر در دارالاماره هم نبود حاکم کوفه بود و هرکس دستش خالی بود باید از دروازه‌های کوفه مسیرش را کج می‌کرد و جایی دیگر را برای بیان حرف‌هایش پیدا می‌کرد. شاید از عجایب تاریخ حاکمیت شخصیت حق محوری مانند علی (علیه‌السلام) بر کوفه بود البته این دوره حکومت با روحیات کوفیان چندان به علی (علیه‌السلام) خوش نگذشت که در ادامه به برخی از روحیات اهل کوفه اشاره می‌کنیم.
 

تحمیل گری

تحمیل گری اصلی‌ترین شاخصه اهل کوفه بود. کوفیان اگر چه در ظاهر باکسی دست دوستی می‌دادند و بیعت ولایت می‌کردند اما در واقع او را نوکری می‌دیدند که قرار است منافع زودگذر آن‌ها را تأمین کند و در واقع فرمان‌بردار آن‌ها باشد نه فرمانروای آن‌ها؛ همین روحیه تحمیل گری باعث شد تا امیرالمؤمنین در جریان صفین این روحیه را به رخ آن‌ها بکشد و بفرماید:  

لَقَدْ کُنْتُ أَمْسِ أَمِیراً فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِیاً فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَنْهِیّاً وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ وَ لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُونَ.[2]
دیروز امیر و فرمانده بودم و امروز مأمور و فرمانبر و دیروز نهی‌کننده و بازدارنده بودم و امروز باز داشته شده و شما دوستدار زنده ماندن بودید و نمی‌خواهم شما را به آنچه که نمی‌پسندید وادار نمایم.
 

خودسری

خودسری و عدم فرمانبرداری که شاید شاخه‌ای از تحمیل گری باشد روحیه دیگری بود که در کوفه حاکم بود، اجتهاد در مقابل نص و تصمیم‌گیری به صورت فردی و طایفه‌ای باعث شده بود که کوفه هیچ‌گاه دور یک محور حق جمع نشود و همیشه از هم گسیخته و متشتط باشد؛ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در گلایه از روحیه خودسری و مجتهدانه مردم کوفه می‌فرماید:

در زمستان شما را به جهاد مى‏خوانم گویید: هوا سرد است، مهلت ده تا سرما بنشیند. همه این بهانه‏ها براى فرار از گرما و سرماست. شما که از گرما و سرما مى‏گریزید پس به خدا سوگند از شمشیر گریزان‏تر خواهید بود. اى نامردان مرد نما، دارندگان رؤیاهاى کودکانه و عقل‌هایى به‌اندازه عقل زنان حجله‌نشین، اى کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم.[3]

همین خودسری و اجتهادهای ناقص باعث شد تا در جریان عاشورا بسیاری از کسانی که حتی دل در گرو اهل‌بیت داشتند از قافله کربلا بازبمانند و نتوانند نام خود را در زمره شهدای کربلا بنویسند.
 

اقدام دیرهنگام

اقدام دیرهنگام از دیگر خصوصیات اهل کوفه بود؛ کوفیان تا با خود بر سر منفعت‌های شخصی کنار بیایند معمولاً زمانی طول می‌کشید و این زمان دقیقاً همان زمانی بود که کار از کار گذشته بود؛ در جریان حکمیت دل به خوارج دادند و جانب علی (علیه‌السلام) را بر زمین گذاشتند و چون کار از کار گذشت به سوی علی (علیه‌السلام) برگشته و با اینکه حکمیت و حکم را خود آن‌ها به علی (علیه‌السلام) تحمیل کرده بودند باز ایشان را محکوم نمودند و یا در جریان عاشورا سلیمان بن صرد خزاعی با آنکه از لحاظ توان نظامی و مالی صاحب قدرت بود اما در شک بین سکوت و یاری حسین (علیه‌السلام) زمان را سوزاند تا سر حسین (علیه‌السلام) بر نیزه‌های اهل کوفه نمایان شد؛ گرچه او بعدازاین ماجرا با قیام توابین سعی در جبران داشت اما چه سود که کوفیان خورشید را بر نیزه کرده بودند و با قتل هزاران چون سلیمان هم آب رفته به جوی بازنمی‌گشت.
 

شهر زر خریدها

از دیگر خصوصیات کوفیان روحیه زر خریدی در کوفه بود؛ پول خدای کوفه بود و هرکس پول بیشتری داشت بر کوفه خدایی می‌کرد؛ به همین دلیل قبل از هر بار پیمان‌شکنی کوفیان؛ کیسه‌های زر به کوفه می‌رسید و زانوان کوفیان را می‌لرزاند؛ حتی بزرگان کوفه نیز در مقابل پول خلع سلاح بودند و چون زر به منظر می‌رسید دیده‌ها کور می‌شد و چون صدای سکه به گوش می‌رسید گوش کوفی چیز دیگری نمی‌شنید و همین زر خرید بودن کوفه علی (علیه‌السلام) را در صفین حسن (علیه‌السلام) را در نخیله و حسین (علیه‌السلام) را در کربلا تنها نهاد تا سکه بی‌وفایی برای همیشه به‌نام کوفیان زده شود.
 
خلاصه آنکه دیوار کوفه و هر شهر دیگری که کوفه صفت باشد برای یادگاری نوشتن مناسب نیست.


پی‌نوشت:
[1] ر. ک کوفه از پیدایش تا عاشورا،‌ج 1
[2] نهج البلاغه ،‌خطبه 27
[3] همان.